زاغ سر، آنکه دارای سر سیاه باشد، کنایه از ظالم سرسخت، کنایه از سیاه دل، سخت دل، برای مثال ازاین زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ (فردوسی۴ - ۲۸۶۷)
زاغ سر، آنکه دارای سر سیاه باشد، کنایه از ظالم سرسخت، کنایه از سیاه دل، سخت دل، برای مِثال ازاین زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ (فردوسی۴ - ۲۸۶۷)
طفلی که مرکب از نی کند. (آنندراج). بچه ای که به روی نی سواری می کند. (ناظم الاطباء) : کس نی سوار دیدکه باشد مصاف دار وز نی ستور دید که در ره غبار کرد. خاقانی. نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت هر طفل نی سوار کند تازیانه اش. صائب. زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت مرکب نی بار شد بر نی سوار خویشتن. صائب. چون طفل نی سوار به میدان روزگار در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم. صائب
طفلی که مرکب از نی کند. (آنندراج). بچه ای که به روی نی سواری می کند. (ناظم الاطباء) : کس نی سوار دیدکه باشد مصاف دار وز نی ستور دید که در ره غبار کرد. خاقانی. نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت هر طفل نی سوار کند تازیانه اش. صائب. زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت مرکب نی بار شد بر نی سوار خویشتن. صائب. چون طفل نی سوار به میدان روزگار در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم. صائب
در فرهنگ دساتیرآمده است: نشیب سار اسم مرتبۀ فرق است از مراتب ثلاثۀ ایزدشناسی به اصطلاح هیربدان یعنی صوفیۀ صفیه که مشاهدۀ کثرت باشد بدون وحدت و جدا دانستن وحدت از کثرت و ویژه درونان فارس این مرتبۀ فرق را فرجندشای نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 269 شود
در فرهنگ دساتیرآمده است: نشیب سار اسم مرتبۀ فرق است از مراتب ثلاثۀ ایزدشناسی به اصطلاح هیربدان یعنی صوفیۀ صفیه که مشاهدۀ کثرت باشد بدون وحدت و جدا دانستن وحدت از کثرت و ویژه درونان فارس این مرتبۀ فرق را فرجندشای نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 269 شود
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من او را تمام ریزفتال چو باز را بکند بازدار مخلب و پر بروز صید برو کبک راه گیرد و چال، (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من او را تمام ریزفتال چو باز را بکند بازدار مخلب و پر بروز صید برو کبک راه گیرد و چال، (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
نام مرغی است هندی و حبشی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت بخط مؤلف) : آسمان از ستاره نیم شبان بچه ماند به پشت سنگی سار. کسایی. رجوع به سنگین سار شود
نام مرغی است هندی و حبشی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت بخط مؤلف) : آسمان از ستاره نیم شبان بچه ماند به پشت سنگی سار. کسایی. رجوع به سنگین سار شود
ژاک، ملاح بی باک فرانسوی متولد در نانت، وی در جنگهائی که با انگلیسی ها و پرتقالیهاکرد شهرت یافت، منازعات او با کاردینال فلوری سبب محبوس شدن وی در قصر ’هام’ گردید، (1642 - 1740)
ژاک، ملاح بی باک فرانسوی متولد در نانت، وی در جنگهائی که با انگلیسی ها و پرتقالیهاکرد شهرت یافت، منازعات او با کاردینال فلوری سبب محبوس شدن وی در قصر ’هام’ گردید، (1642 - 1740)
در عجائب المخلوقات و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و کلمه ای چند تلفظ میکرد منها: انا الزاغ الاعجوبه، انا اللیث مع اللبوه، (نزهه القلوب مقالۀ اول چ لیدن ص 69)
در عجائب المخلوقات و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و کلمه ای چند تلفظ میکرد منها: انا الزاغ الاعجوبه، انا اللیث مع اللبوه، (نزهه القلوب مقالۀ اول چ لیدن ص 69)
زاغ سر، (فهرست ولف)، همانند زاغ در سیاهی، کنایه است از سخت سیاه چهره: از این زاغ ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ، فردوسی، ، کنایه از ظالم سرسخت، بی آبرو، دل سیاه، قسی القلب، و رجوع به زاغ سر شود
زاغ سر، (فهرست ولف)، همانند زاغ در سیاهی، کنایه است از سخت سیاه چهره: از این زاغ ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ، فردوسی، ، کنایه از ظالم سرسخت، بی آبرو، دل سیاه، قسی القلب، و رجوع به زاغ سر شود
چای کارنده، کارندۀ چای، کشت کننده چای، زارع چای، آنکه چای کاری کند و در کشت و زرع چای اطلاع و بصیرت دارد، لقب شاهزاده کاشف السلطنه که در زمان سلطنت مظفرالدین شاه میزیسته و هم او برای نخستین بار بذر چای را از کشور چین با خود بایران آورده و کشت چای را در کشور ایران و در اراضی گیلان بمرحلۀ آزمایش و عمل درآورده است، رجوع به کاشف السلطنه در همین لغت نامه شود
چای کارنده، کارندۀ چای، کشت کننده چای، زارع چای، آنکه چای کاری کند و در کشت و زرع چای اطلاع و بصیرت دارد، لقب شاهزاده کاشف السلطنه که در زمان سلطنت مظفرالدین شاه میزیسته و هم او برای نخستین بار بذر چای را از کشور چین با خود بایران آورده و کشت چای را در کشور ایران و در اراضی گیلان بمرحلۀ آزمایش و عمل درآورده است، رجوع به کاشف السلطنه در همین لغت نامه شود
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)