جدول جو
جدول جو

معنی نای سار - جستجوی لغت در جدول جو

نای سار
در کرمان، کول، تنبوشه های بزرگ قنات را گویند، (یادداشت مؤلف)، ناسار، رجوع به ناسار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاغ سار
تصویر زاغ سار
زاغ سر، آنکه دارای سر سیاه باشد، کنایه از ظالم سرسخت، کنایه از سیاه دل، سخت دل، برای مثال ازاین زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ (فردوسی۴ - ۲۸۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چای کار
تصویر چای کار
کسی که کارش کشت و زرع چای است، چای کارنده، کشت کنندۀ چای
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
جائی که مصالح فراهم آورده زیر عمارت انبار کنند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سَ)
طفلی که مرکب از نی کند. (آنندراج). بچه ای که به روی نی سواری می کند. (ناظم الاطباء) :
کس نی سوار دیدکه باشد مصاف دار
وز نی ستور دید که در ره غبار کرد.
خاقانی.
نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت
هر طفل نی سوار کند تازیانه اش.
صائب.
زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت
مرکب نی بار شد بر نی سوار خویشتن.
صائب.
چون طفل نی سوار به میدان روزگار
در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
نابرابر. نامساوی، ناجور. مختلف. (ناظم الاطباء). که یکسان نیست. مقابل یکسان
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
در فرهنگ دساتیرآمده است: نشیب سار اسم مرتبۀ فرق است از مراتب ثلاثۀ ایزدشناسی به اصطلاح هیربدان یعنی صوفیۀ صفیه که مشاهدۀ کثرت باشد بدون وحدت و جدا دانستن وحدت از کثرت و ویژه درونان فارس این مرتبۀ فرق را فرجندشای نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 269 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مرکّب از: نرم + سار = سر، پسوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بردبار. حلیم. (برهان قاطع) (آنندراج). شکیبا. (ناظم الاطباء) ، خیرخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ سَقَ)
آتش دوزخ:
قالب جان سبع این از صفت
هیزم نار سقر آن از روان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) :
گهرفتال شد این دیده از جفای کسی
که بود نزد من او را تمام ریزفتال
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید برو کبک راه گیرد و چال،
(لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
لغت نامه دهخدا
مانند و شبیه به شاه، (ناظم الاطباء)، اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام مرغی است هندی و حبشی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت بخط مؤلف) :
آسمان از ستاره نیم شبان
بچه ماند به پشت سنگی سار.
کسایی.
رجوع به سنگین سار شود
لغت نامه دهخدا
ژاک، ملاح بی باک فرانسوی متولد در نانت، وی در جنگهائی که با انگلیسی ها و پرتقالیهاکرد شهرت یافت، منازعات او با کاردینال فلوری سبب محبوس شدن وی در قصر ’هام’ گردید، (1642 - 1740)
لغت نامه دهخدا
در عجائب المخلوقات و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و کلمه ای چند تلفظ میکرد منها: انا الزاغ الاعجوبه، انا اللیث مع اللبوه، (نزهه القلوب مقالۀ اول چ لیدن ص 69)
لغت نامه دهخدا
زاغ سر، (فهرست ولف)، همانند زاغ در سیاهی، کنایه است از سخت سیاه چهره:
از این زاغ ساران بی آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ،
فردوسی،
، کنایه از ظالم سرسخت، بی آبرو، دل سیاه، قسی القلب،
و رجوع به زاغ سر شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ خوَرْ / خُر دَ / دِ)
مصلحت بین، مستشار، مصلحت اندیش، باتدبیر:
ندید او همی مردم رای ساز
رسیدش به تدبیرسازان نیاز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
سنگ پا، نسفه، نشفه، (منتهی الارب)، و آن سنگی باشد سیاه و متخلخل که بدان شوخ کف پای سترند
لغت نامه دهخدا
چای کارنده، کارندۀ چای، کشت کننده چای، زارع چای، آنکه چای کاری کند و در کشت و زرع چای اطلاع و بصیرت دارد،
لقب شاهزاده کاشف السلطنه که در زمان سلطنت مظفرالدین شاه میزیسته و هم او برای نخستین بار بذر چای را از کشور چین با خود بایران آورده و کشت چای را در کشور ایران و در اراضی گیلان بمرحلۀ آزمایش و عمل درآورده است، رجوع به کاشف السلطنه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاغ سار
تصویر زاغ سار
آنکه دارای سر سیاه مانند زاغ باشد، ظالم سر سخت سیاه دل قسی القلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایسار
تصویر بایسار
متمول، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای خار
تصویر پای خار
سنگ پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای سفر
تصویر پای سفر
پای گذر، پای گریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای سپر
تصویر پای سپر
پاسپر پاسپار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای ساز
تصویر رای ساز
مستشار، مصلحت اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام دار
تصویر نام دار
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایکسان
تصویر نایکسان
نابرابرنامساوی، مختلف ناجورمقابل یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
نمکزار: سگ نفس تو اندر زندگانی برونست از نمکسار معانی. (اسرارنامه عطار. چا. دکترگوهرین ص 76)
فرهنگ لغت هوشیار
دیرک آسیاکه باچرخاب میگردد، مجرایی که باغستان رابدان آبیاری کنند، ناوسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ سار
تصویر زاغ سار
کنایه از سخت دل و ظالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایکسان
تصویر نایکسان
مغایر، خلاف
فرهنگ واژه فارسی سره
متفاوت، مختلف، ناجور، نامساوی، ناهمگن
متضاد: یکسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تفاله، تفاله ی چای
فرهنگ گویش مازندرانی
سارخاکی، سار خاکستری، سار صورتی
فرهنگ گویش مازندرانی
فرزندی که نام مرده ای را بر او نهند
فرهنگ گویش مازندرانی